خلاصه
نمایش شرقی، نمایشی روایتی است. برای بازیگر شرقی طبیعی است که دارد دیگری را بازی می کند و یا از چیزی غیر خود خبر می دهد، بنابراین به راحتی و به کمک کنایه ها و مبالغه های بازیگری، اشاره به ورای خود را، با ایجاد فاصله بین خود و نقش، قابل لمس می سازد. درک و تحلیل همین جنبه ها در اروپای معاصر از یک طرف به تکوین فکر « فاصله گذاری» کمک کرد، و از طرف دیگر زیربنای «نمایش آیینی» شد. به هر حال، دذ هر دو تئاتر غربی و شرقی «آیینی بودن» و «فاصله داشتن» هیچ کدام هدف نیست، بلکه منطق ذاتی و طبیعی نمایش است. دیگر طبیعی است که حس ها گرچه واقعی ست ولی بازی ها واقعی نباشد، و طبیعی است که بازیگران خود را با نقش یکی نکنند، زیرا نمی گویند «ما آن شخصیت» هستیم، بلکه فقط از «او» خبر می دهند، یا « شخصیت نقش را برای ما » روایت می کنند. پس دیگر طبیعی است که بازیگر ناظر بر نقش هم باشد و با تأکید بر زشتی عمل یا نیکی رفتار شخص بازی، قضاوت های موافق و مخالف تماشاگر را برانگیزد و طبیعی است که بازیگر (که همۀ مهارتش را در تجسم بخشیدن به اشیا و ابعاد غایب و ایجاد فضاهای گوناگون به کار می برد) در فاصله ها و وقفه های قرار گرفتن در آن شخصیت مثلا آب بخواهد تا نفسی تازه کند، یا گریم را ترمیم کند، یا در سراسر بازی نقشش را از روی نوشته بخواند، زیرا او نمی گوید که واقعه در حال رخ دادن است، بلکه واقعه ای رخ داده را با منظور معین تعریف می کند.
«فاصله گذاری» در تعزیه و در کار برتولت برشت هر چند به نتایج مشابهی می رسد ولی مطلقا از یک جنس نیست. برشت می کوشد با فاصله گذاری تماشاگر را از حل و جذب شدن، یا مثلا تسخیر شدن توسط جادوی صحنه دور نگاه دارد تا قضاوتش بیدار بماند. در تعزیه، بازیگر و نقش اصلا و اساسا نمی توانند یکی بشوند، زیرا آنچه بازیگر انجام می دهد در واقع نوعی تذکار مذهبی و عبادتی است. او خود را کمترین ذره در مقابل امامان و دشمن در مقابل دشمنان ایشان می داند.